"گله دارم ز همه قول و قراری که نشد
سردی عشق تو و فصل بهاری که نشد"
گرم آغوش تو در دامن شب های بلند
بوسه بر لعل تو و زلف نگاری که نشد
بقیه در ادامه مطلب
"گله دارم ز همه قول و قراری که نشد
سردی عشق تو و فصل بهاری که نشد"
گرم آغوش تو در دامن شب های بلند
بوسه بر لعل تو و زلف نگاری که نشد
بقیه در ادامه مطلب
آن شب که تو بودی و من و ماه و ستــــــاره
چشــــــمان پر از اشک و تپش هــای هزاره
گفتی غم ایـــــــــــام شود زود فـــــــراموش
اما نگرفت از دل من هیـــــــــــچ کنــــــــــاره
دیــوانــه و مجنــــــــون و غزلخوانم و عاشق . . .
آتش عشـــــق تو خاموش نشد
حرف صد واعظ و صدها ملا
عاقبت در سر و در گوش نشد
کاش میـــزد گـــــــردنم را روزگــــار
تا نبینم دوری و هجــــــــران یــــار
تا دلــــــم آزرده از دنیـــــــــــا نبود
خسته از رویــای بی فـــــردا نبود
تا نمیدیدم کــه غمگینی هنــــوز
چون نفس هایم تو سنگینی هنوز
دلـــــم بین در و دیــوار مــانده
دو چشمم تا سحر بیدار مانده
اسیر بوی گیسوی تو هسـتم
به دستم حسرت آن تار مانده
نمی دانم کجـــــــایی نازنینم
دلـــــم در ماتمت تبـــدار مانده
شدم پست و زبون و عاجز و خوار
نخواهم این تن بیعــــــار مانده
خدایــــــــــــــا آرزوی مرگ دارم
که چشم یار بر اغیــــار مانده
شکسته شد تمام غیرت من
جه خواهی از سر بر دار مانده
دیوانگی از عشق تو آموختــــه ام
چون شمع به پای دل تو سوخته ام
بنگر به رخم ، ببین چه حالی دارم
از آتــش هــجران تو افروختــــــه ام
دلم از دست تو لبریز خون است
سرم در ماتمت غرق جنون است
سر و دست و دل و چشمان و گیسو
بیا بنگر به احوالم که چون است
جگر از زخم دوری پاره پاره
تن از رفتار تو خوار و زبون است
دگر من تاب این سختی ندارم
زمان ختم این بازی کنون است
گر به سوی من سرگشته نگاهی نکنی
گنه از من بود ای شه ، تو گناهی نکنی
من چه گویم نظری سوی من خسته نما
تو نظر سوی گدایی که نخواهی نکنی