من در شتاب زندگی تندسیر خویش
بسیار کرده ام گذر از لحظه های کام
کامی که رهروان طریق مجاز را
باور نمی شود
عمری شنیده ام
با گوش دل ترنم نرم جوانه را
نجوای رود و چشمه و موج و نسیم و برگ
فریاد عاشقانه ی مرغ شبانه را
از برگ و از درخت شنیدم به نیمشب
بنگ ترانه را
آن سان ترانه یی که مکرر نمی شود
بوییده ام بسی
عطر هزار خرمن گل را به هر بهار
در باغهای بهشت
بسیار خفته است لبانم به کام دل
بر لاله های لب
آن لب که در خیال مصور نمی شود
با چشم آزمند چه بسیار دیده ام
از لابلای برگ درختان به نیمشب
گلبوسه های نقرهی ای و نرم ماه را
در بزم روزگار
نوشیده ام ز چشم پر از ناز مهوشان
مستانه جرعه جرعه شراب نگاه را
آن گونه می که هیچ به ساغر نمی شود
شبهای بی شمار
در نور ماهتاب
چون مرغ تیز پر
در باغ آسمان پر اختر پریده ام
هر جا نشسته ام
هر سو دویده ام
چون کودکان ستاره ی ریز ودرشت را
مانند گل ز گلبن مهتاب چیده ام
از گونه گون ستاره یکی دسته بسته ام
آن دسته گل که هیچ میسر نمی شود
در عالم خیال چه شبها نشسته ام
بر ابرهای دور
گردم فرشتگان
در رقص و درسرور
تن را بسی به چشمه ی مهتاب شسته ام
در غرفه های نور
من مست کام وناز
بر تختی از بلور
پرواز کرده ام
تا نقطه یی که هیچ فراتر نمی شود
اما میان این همه زیبایی و حلال
زیبا پدیده ایست جهان را نگفتنی
بالاتر از هرآنچه شنیدیم و خوانده ایم نور عنایتیست که با یک شعاع آن دنیا و هر چه هست برابر نمی شود
بشنو که فاش گویمت ای یار هوشیار
صد ها هزار نعمت جاوید روزگار
یک خنده ی محبت مادر نمی شود
--- مهدی سهیلی ---